امّ جميل: همسر ابولهب و خواهر ابوسُفيان
وى عوراء[30] دختر حرب بن اميه[31]، خواهر ابوسفيان و همسر ابولهب[32]، از دشمنان سرسخت پيامبر(صلى الله عليه وآله)[33] بود.او در پى دشمنى با بنىهاشم و همچون ديگر افراد بنىاميه و نيز به پيروى از ابولهب* ـ كه در رقابت با تيره خويش براى دستيابى به رياست كعبه و مكه بود ـ به ستيز و كينه توزى با پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرداخت و سرسختانه آن حضرت را مىآزرد. گفتهاند كه براى آزار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و باز داشتن او از رفتن به نماز، خار و خاشاك بر سر راه وى مىريخت.[34]در پى اين كينهتوزى، خداوند در بخشى از سوره مسد كه در لعن و نفرين همسرش ابولهب است، بىآنكه از او نامى ببرد، از او با وصف هيزمكش دوزخ ياد كرده است.
خداوند در اين سوره، پس از سه آيه درباره ابولهب، امّجميل را به دو وصف مىشناساند كه هم جايگاه اجتماعى وى در دنيا و هم بدفرجامى آخرتىاش را مىنماياند: «حَمّالَةَ الحَطَب * فى جيدِها حَبلٌ مِن مَسَد» (مسد/111، 4 ـ 5) در اينكه معناى اين دو ويژگى چيست سخنان بسيارى آمده است. در معناى «حَمّالَةَ الحَطَب» وجوهى ذكر شده است:
1. برخى برآناند كه چون وى خار و خاشاك را شبانه جمع مىكرد و آن را بر سر راه پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىريخت ازاينرو حمّالة الحطب خوانده شده است.[35]
2. برخى ديگر «حَطَب» (هيزم) را كنايه از سخنان فتنهانگيز و آتشافروز دانستهاند و چون امّجميل با سخنچينى ميان مردم، آتش دشمنى با پيامبر را مىافروخت، همچون كسى دانسته شده كه با جمع كردن چوب آتش برمىافروزد.[36]
3. مراد آن است كه او گناهان خويش را در دشمنى با رسول خدا بر دوش مىكشيد. فخر رازى اين معنا را از ابومسلم و سعيد بن جُبَيْر نقل مىكند،[37] به هرروى همه معانى بيان شده، از دشمنى و كينهتوزى امّجميل با پيامبر حكايت دارد.
در تفسير «فى جيدِها حَبلٌ مِن مَسَد» نيز مطالبى آمده است.
برخى آيه را حاكى از وضعيت امجميل در آخرت مىدانند؛ يعنى وى در آنجا، زنجيرى از آهن به گردن دارد و در زير و بالاى او آتش است.[38] از مجاهد نقل است كه مراد از «مَسَد» آهن است.[39] عروة بن زبير مىگويد: مراد زنجيرى است كه 70 ذرع طول دارد و بر گردنش خواهد بود.[40]
ماوردى براى اين وصف، 7 وجه ذكر مىكند:
1. از عُرْوَة بن زبير كه مراد زنجيرى از آهن است. زنجير را مسد مىگويند چون پيچيده شده است.
2. ليف خرماى بافته شده را مسد گويند.
3. از حسن نقل است كه آن ريسمانى رنگارنگ، (قرمز و زرد) است كه براى زيبايى به گردنش مىانداخت و از باب سرزنش بدان خوانده شد.
4. از قتاده نقل است كه مراد از آن گردنبندى از گوش ماهى دريايى است كه به داشتن آن سرزنش شده است.
5 . مراد گردنبندى از گوهر گرانبها بود كه خود مىگفت: آن را در دشمنى با محمّد صرف مىكنم. آن گردنبند در قيامت عذابى به گردنش خواهد بود.
6 . اين وصف اشاره به خوارى او دارد؛ يعنى وى چنان به شقاوت و پستى پيشين خود گره خورده و از ايمان بريده كه گويى به گردنش ريسمانى گره خورده است.
7. چون او وبال كفر خويش را بر دوش مىكشد به مانند آن است كه آتش گيره عذاب خود را حمل مىكند.[41]
به هر حال ام جميل وقتى از نزول آيات در مذمت خود خبر يافت، سنگى برداشت و به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله)رفت، تا او را از پاى درآورد[42]؛ اما چون نزد آن حضرت رفت، خداوند ميان وى و پيامبر(صلى الله عليه وآله)پردهاى افكند كه نتوانست آن حضرت را ببيند[43]؛ گويا پس از اين قضايا، ام جميل براى انتقام از رسول خدا و آزردن او، از دو فرزندش عُتْبه و مُعتَّب خواست تا دختران آن حضرت را كه به همسرى داشتند، طلاق دهند، و آنان نيز چنين كردند.[44]
طبرى بر پايه روايتى بر آن است كه وقتى او آيه را شنيد، گفت: به چه چيزى هجوم مىكند؟ آيا تاكنون مرا ديدهايد كه چوبى حمل كنم، در حالى كه در گردنم ريسمانى از پوسته نخل باشد، آنگونه كه محمّد مىگويد؟ سپس نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد و گفت: «إِنّ ربّك قلاك و ودّعك» خداوند در پاسخ به او آيات 1 ـ 2 ضحى/93 را فرو فرستاد: «والضُّحى * والَّيلِ اِذا سَجى * ما ودَّعَكَ رَبُّكَ و ما قَلى[45] = سوگند به روشنايى روز، سوگند به شب چون آرام گيرد [كه ]پروردگارت تو را وانگذاشته و دشمن نداشته است».
برخى مفسران در فرجام او مىگويند: همانند همسرش گرفتار عذاب الهى شد و با همان ريسمانى كه همواره برگردن مىآويخت به هلاكت رسيد.[46]
منابع
انسابالاشراف؛ بحرالعلوم، سمرقندى؛ التعريف و الاعلام؛ التفسير الكبير؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ النكت و العيون، ماوردى.سيدعليرضا واسعى
[30]. التعريف والاعلام، ص 398.
[31]. انساب الاشراف، ج 1، ص 138.
[32]. السيرة النبويه، ج 1، ص 355؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 852 .
[33]. التفسير الكبير، ج 32، ص 171.
[34]. مجمع البيان، ج10، ص852.
[35]. السيرة النبويه، ج 1، ص 355؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 138؛ التفسيرالكبير، ج 32، ص 171.
[36]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص442؛ تفسيرسمرقندى، ج 3، ص 523 .
[37]. التفسير الكبير، ج 32، ص 172.
[38]. تفسير سمرقندى، ج 3، ص 523 .
[39]. جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 444.
[40]. همان؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 852 .
[41]. تفسير ماوردى، ج 6 ، ص 367 ـ 368.
[42]. انساب الاشراف، ج 1، ص 139.
[43]. تفسير سمرقندى، ج 3، ص 524 .
[44]. انساب الاشراف، ج 1، ص 139.
[45]. جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 443.
[46]. تفسير قرطبى ، ج 20، ص 164 ـ 165.